دانشکده موفقیت



آنتونی رابینز را اکثر افرادی که علاقمند به پیشرفت شخصی و موفقیت هستند می شناسند. اگر هم کتابی از او نخوانده باشند حتما یک بار اسمش 

به گوششان خورده است. تونی رابینز یک سخنران انگیزشی، نویسنده و مشاور است. چندین کتاب از او به چاپ رسیده که تقریبا همگی جزء پرفروشترینها هستند.کتاب بسایر معروف وی در ایران کتاب " به سوی کامیابی" می باشد که در 5 جلد به چاپ رسیده است.

در فصل اول جلد دوم این کتاب تونی به مبحث تصمیم گیری پرداخته است. تصمیم گیری موضوعی است که همه ما در زندگی با آن در ارتباط هستیم. و شاید روزانه صدها یا هزارها تصمیم بگیریم. طبق معمول تونی با همین مطلب ساده که همه ما هم آن را می دانیم موضوعات بسیار اساسی در زندگی را تشریح می کند. متاسفانه اکثر قریب به اتفاق ما جهت خواسته های خود به دنبال فرمول پیچیده می گردیم که کسی آنرا برایمان بگوید اما به گفته رابینز "نبوغ در سادگی است". 

لحظه ای بیاندیشید، هر جایی که اکنون ما در زندگی ایستاده ایم به دلیل تصمیم هایی است که پیش از این در زندگی گرفته ایم. تصمیمات ریز و درشت که مسیر زندگی ما را مشخص کرده است. اگر جایی در زندگی تصمیم دیگری میگرفتیم شاید اکنون در موقعیت دیگری بودیم. شاید این سوالات برای شما آشنا باشد: "اگر درس خوانده بودم."، "اگر فلان رشته را خوانده بودم"، "اگر فلان کار را انجام داده بودم." ، "اگر با فلانی ازدواج کرده بودم."، "اگر ان حرف را نزده بودم.". اینها همه تصمیماتی است که ما در طول زندگی گرفته ایم تا یا نگرفته ایم. 

طبق گفته تونی ما در زندگی سه نوع تصمیم میگیریم:

1- به چه موضوعاتی توجه کنیم

2- چگونه موضوعات را تفسیر کنیم

3- چگونه عمل کنیم

این تصمیمات کل زندگی ما را شکل می دهند.

دفعه بعد که دارید در خصوص موضوعی تصمیم میگیرید در نظر داشته باشید که همین تصمیم می تواند آینده زندگی شما را تغییر دهد بنابراین با دید باز تصمیم گیری کنید. حتی اگر تصمیم بگیرید که هیچ تصمیمی نگیرید این نیز نوعی تصمیم گیری است.

 سال نو را با تصمیمات جدید برای زندگی خود آغاز کنید.




دیشب برای چندین بار فیلم بسیار زیبای فارست گامپ (

Forrest 

Gump) را دیدم. این فیلم یکی از بهترین فیلمهای ساخته شده تا کنون است که اگر تا به حال فرصت دیدن آنرا نداشته اید به شما پیشنهاد میکنم حتماً برای یکبار هم شده این فیلم را ببینید.

این فیلم در عین سرگرم کننده بودن در لایه های زیرین خود مملو از درسهایی برای زندگی هست. یکی از مهم ترین درسهایی که احتمالا هر فرد با دیدن این فیلم در ذهنش تداعی خواهد شد جمع دو وجه غیر قابل جمع سادگی و موفقیت است. در فیلم در جاهای مختلف حتی در کارکتر و نوع رفتار و طرز صحبت کردن فارست گامپ نو عی حماقت و ابله ای دیده میشود اما نتیجه این حماقت به یک موفقیت بزرگ ختم می شود.

در آخر فیلم میبینیم که شخصیت فارست به آنچه می خواسته رسیده پول، شهرت، خانواده،. وتمام اینها در اوج سادگی و حماقت نصیبش میشود. چون همیشه برای ما ثابت شده است که افراد باهوش هستند که موفق میشوند و افراد ساده جایی در کورس موفقیت ندارند. در حین فیلم ناخوداگاه موفقیت فارست را بر خالف آمیزه های اعتقادی خود می یابیم و این تضاد تم کمدی نیز برای ما دارد.

حال اینکه یکی از افراد بزرگ گفته است نبوغ در سادگی است. شاید نگرش ما اشتباه هست. هر چه موضوعی را ساده تر بدانیم رسیدن به آن برایمان ساده تر خواهد بود و این موضوعی است که روانشناسان نیز آنرا تایید کرده اند. چراکه پیچیده کردن موضوع ناخوداگاه ذهن ما را درگیر حواشی می کند و از طرفی رسیدن به هدف را بسیار دور می انگارد حال انکه شاید واقعا اینگونه نباشد.

کافی است برای رسیدن به اهدافمان ساده تر بیاندیشیم. ساده فکر کنیم ساده تصمیم بگیریم و ساده انجام دهیم. در بخشی از فیلم میبینیم که فارست بدون هیچ دلیلی شروع به دویدن می کند و کل آمریکار را با پای پیاده می دود. حال یک شخص را در نظر بگیرید که این تصمیم را میگیرد فکر میکند چه مسافتی باید بدود چطور باید غذا بخورد کجا باید بخوابد و برای اینها برنامه ریزی کند ناخوداگاه به احتمال زیاد با توجه به سخت دانستن موضوع از آن صرفنظر کند.

همیشه به یاد داشته باشید که :" نبوغ در سادگیست."


 



هممون دلمون میخواد تغییر کنیم انگار این تو ذات آدمهاست به هر حال انسان زاده شده برای تکامل و تغییر اولین آجر تکامل هست.
گاهی نیاز به این تغییر توی رفتارمون، شخصیتمون، لباسمون، وضعیت مادیمون، وضعیت ظاهریمون احساس میشه.دلیل این تغییر هر چی که باشه ایجاد تغییر یک مسیر بیشتر نداره. مهم این نیست ما میخوایم چی رو تغییر بدیم مهم اینکه چطور باید این کارو بکنیم. برخلاف اینکه خیلی از کارشناسان میگن تغییر کار خیلی سخته اصلا این طور نیست همین تفکر که باعث میشه ما خیلی سخت دست به تغییر بزنیم چون وقتی میگیم کار سختی هست ناخوداگاه به خودمون میگیم که به احتمال زیاد توی این کار موفق نمیشیم و همین تفکر ما را از عمل کردن باز میداره.
طی مطالعات زیادی که انجام شده برای ایجاد یک تغییر یک دقیقه بیشتر فرصت نیاز نیست. حالا فرض کنید به این حقیقت اعتقاد داشته باشید توی یک دقیقه خودتونو میتونید تغییر بدید ایا واقعا از همین الان شروع به تغییر توی زمینه هایی که میخواید نمی کنید؟!!
ساختمان تغییر ساده است بخش اولش تصمیم گیری و بخش دومش اقدامه. توی بحث تصمیم گیری شما باید اونقدر دلایل محکم داشته باشید که یک تصمیم قاطع برای تغییر بگیرید. اگر دلایلتون محکم نیست یا فقط علاقه به تغییر  دارید تغییری در کار نخواهد بود.
معمولاً 30 ثانیه اول رو شما باید به دلایلی که برای تغییر وجود داره فکر کنید هرچی میتونید دلایلتون رو محکم تر کنید. به تمام جنبه هایی که این تغییر ممکن برای شما به ارمغان بیاره فک کند و اون رو در ذهن خود نگه دارید بعد از این 30 ثانیه باید تصمیم بگیرید که قطعا میخواهید این تغییر رو در زندگیتون ایجاد کنید یا نه. در 30 ثانیه دوم شماقدمهایی که برای تغییر مورد نیاز نیست هست توی ذهنتون لیست کنید و اولین قدم را انتخاب کنید و از همان شروع کنید و در همین حین قدم بعدیتون رو مشخص کنید.تا میتونید قدمهاتون رو کوچک انتخاب کنید. این یک دقیقه مهمترین بخش تغییره و اگر درست انجام بشه شما به سرعت میتونید تغییر رو انجام بدید و خود به خود قدمهای بعدی رو هم بر میدارید.




در

بخش اول فهمیدیم که زندگی همچون خیابانی است که همه افراد درآن در حال حرکتند و سه نوع مسافر بر حسب نگرش به زندگی و وضعیت مالی و اجتماعی در آن در حال حرکتند: مسافران پیاده رو، مسافران خط کندرو و مسافران خط تندرو که هر یک دارای مشخصاتی هستند و نهایتاً وضع زندگی آنها به ترتیب فقر، زندگی متوسط و زندگی متول می باشد.

اکثر افراد در طول مدت زندگی مسافران پیاده رو هستند. آنها نقشه مسیر پیاده رو انتخاب میکنند. 

شعارشان: امروز زندگی کن بیخیال فردا!

ادراک از قرض و بدهی: قرض بگیر، وام بگیر و باهاش بهترینها رو بخر. به صورت قسطی خرید کن ماشین بخر ویلا بخر، خانه بخر

ادراک از زمان: زمان چیزی که این افراد بسیار دارند پس حسابی دوست دارند تلفش کنند.

ادراک از آموزش: با زور معلم و تک ماده و والدین تحصیلات دبیرستان را انجام می دهند در بهترین حالت دیپلم میگیرند.

ادراک از پول : هرچی در می آورند خرج می کنند چرا باید به فکر فردا باشند؟!

منبع اولیه درآمد: هر جا پول بدهند کار میکنند و اگر جایی پول بیشتر بدهند می روند آنجا و برنامه ای برای شغلشان ندارند.

شتاب دهنده اولیه ثروت (منظور چیزی که بتواند برای رسیدن به آنها شتاب دهد که در بخش های آینده بیشتر از آن صحبت خواهد شد): تنها ذهنیت آنها برای ثروتمند شدن شانس است مثل برنده شدن در لاتاری، قرعه کشی بانکی و قمار.

ادراک از ثروت : این افراد نهایتاً با یک مشت اسباب بازی که برنده میشوند می میرند.

فرمول ثروت (توضیح مفصل این مفهوم در بخش های اینده) : ثروت = درآمد + بدهی

اگر بخواهید ثروت آنها را بسنجنید یا حقوقشان است (چون اصولا منبع درآمد دیگیری ندارند) و یا وام و بدهی

مقصد: کدام مقصد ؟؟ من فقط به امروز فکر میکنم!!

مسئولیت پذیری و کنترل بر زندگی: " من یک قربانی هستم. تمام اتفاقات بد برای من می افتد. اگر فلانی زیر آّب منو نمی زد فلان کاره بودم" اصولا معتقدند وضعیتشان بر میگردد به شانس بد و اینکه بقیه برایشان توطئه می کنند تا عقب بیافتند.

ادراک از زندگی : " زندگی کوتاه است. پس حسابی کیف میکنم. امروز می چسبم گور بابای فردا . تا فردا کی مرده کی زنده"

نتیجه زندگی این افراد: زندگی بخور و نمیر، فقر، همیشه از زندگی عقب بودن، .

اگر این عبارت برای شما آشناست شما احتمالاً مسافران پیاده رو هستید.



THE THREE FINANCIAL ROAD MAPS TO WEALTH

Plotting your course to wealth and building your process starts with an examination of your current financial roadmap and the alternatives. There are three financial roadmaps:

1. The Sidewalk Roadmap

2. The Slowlane Roadmap

3. The Fastlane Roadmap

Within these three roadmaps lies a psychology, a belief system that dictates actions relative to each roadmap. More importantly, each roadmap operates within a universe” governed by a mathematical wealth equation.” Whatever roadmap you choose, your universe for wealth creation will abide by each map’s respective wealth equation. Additionally, each roadmap is naturally predisposed toward a specific destination. Those predispositions are:

• The Sidewalk >— Poorness

• The Slowlane >— Mediocrity

• The Fastlane >— Wealth

Whichever financial roadmap you follow will predispose you to the destination inherent in the roadmap—the roadmap’s true essence.”

What is true essence?

If you play blackjack and win 15 consecutive hands, you violate the true essence of randomness. The natural state of randomness is to not deliver 15 wins in a row. When a wild African lion is tamed to perform in a Las Vegas magic act, the lion is trained to violate its true essence. The lion naturally wants to be wild, to hunt, to kill, to feed, to mate. The lion wants to revert to its natural self, which is why some flamboyant magicians get their heads bitten off. You have to be special to bend the laws of true essence.

Similarly, the roadmaps each possess a true essence that leads either to poorness, mediocrity, or wealth. For example, if you follow the Sidewalk, you’ll likely end poor. While wealth is possible using any of the maps, finding it via a roadmap not predisposed to wealth is improbable.



یکی از زیبا ترین و ساده ترین تشبیهاتی که درباره انسان و زندگی گفته شده است تشبیه زندگی به خیابانی است که همه انسانها در آن مشغول حرکت می باشند. این خیابان از ابتدا که تولد هر  انسان است آغاز و انتها که مرگ انسان است ختم میشود از این تشبیه آقای MJ DEMARCO برای بیان رموز موفقیت و ثروت استفاده نموده است که می توان گفت یکی از زیبا ترین و کاربردی ترین کتابهای موفقیت را به رشته تحریر در آورده است.

از انجایی که هر خیابان معمولی دارای سه بخش : "پیاده رو" ، " خط کندرو" و "خط تندرو" می باشد پس تمامی انسانها در طول حرکت خود از تولد تا مرگ در یکی از این سه بخش در حال حرکت هستند : " مسافران پیاده رو"، "مسافران بخش کندرو" و " مسافران بخش تندرو". 

هر انسانی که در یکی از این سه بخش در حال حرکت است بسته به اینکه در کدام مسیر حرکت میکند دارای شخصیت ، وضعیت مالی و نوع زندگی مشترک است. این انسانها هر که باشند نتیجه مسیر حرکت برای آنها یکسان است:

 مسیر پیاده رو عوعماً به فقر می رسد. افراد این مسیر همیشه به امروز فکر میکنند هر آنچه در می آوردند خرج میکنند. به این معتقدند که امروز خوش باش چرا که ممکن است فردایی نباشد. با وامهای فراوان تن به خرید ماشین و ساعت های آنچنانی می دهند. مسافرتهای گوناگون می روند و اینها در انتهای کار هیچ نخواهند  داشت معمولا ورشکسته می شوند و در فقر می میرند. شاید چند صباحی خوش باشند اما این مقطعی کوتاه است. 

مسافران خط کند رو عموماً افرادی هستند با زندگی کاملا متوسط. کارمندان و کارگران. آنها که همیشه به فکر فردا هستند. به فکر بازنشستگی. هر آنچه در می آورند را ذخبره ممکند برای فردای پیری، بخور و نمیری دارند. اهل ریسک نیستند. دائما در فکر از دست دادن کارشان هستند. نهایت فکر اقتصادی آنها مبلغی است که ذخیره میکنند و سود بانکیش را می گیرند. انها در بهترین حالت زندگی متوسطی خواهند داشت. هیچگاه طعم بهترین ها را نخواهند کشید. نقش زندگی آنها کاملا مشخص است. صبح بیدار میشوند سرکار می روند . شب با خستگی به خانه باز میگردند. ساعتی پای تلویزیون مینشینند، می خوابند و دوباره تکرار. شعارشان آهسته برو تا بازنشستگی.

مسافران خط تندرو افرادی ثروتمند و پولدار هستند. اهل ریسکنند. اهل سرمایه گذاری هستند. به این معتقدند که زودتر میشود به موفقیت رسید. هم بهترینها را می خرند هم سرمایه گذاری میکنند. شعارشان تند برو تا به مقصد. مقصد ثروت، موفقیت، پیروزی.آنها در جوانی بازنشسته میشوند. زمانی که همه در حال دیدن فیلم و سریالند خود را آموزش می دهند، کتاب میخوانند، نقشه می کشند. 

ایا آنها منحصر به فردند؟ خیر؟ آیا عجیب و غریبند؟ خیر. آیا باهوشند؟ خیر. آیا تحصیلات دانشگاهی دارند؟ خیر. آیا پدری ثروتمند دارند؟ خیر.

بس چه هستند و چه میکنند؟.


"ادامه دارد".


۱- استفاده از فرصتهای تازه

آنهایی که خودشان را خوششانس میدانند، این توانایی را دارند که به موقع فرصتها را به چنگ آورند و از آنها استفاده کنند. این افراد از هر راه جدیدی که جلوی پایشان باز میشود استقبال میکنند و در آن مسیر قدم برمیدارند.

وایزمن میگوید، انسانهای بدشانس درست برعکس عمل میکنند: " این آدمها به برنامه یکنواخت خود عادت کردهاند و حتی اگر فرصتی برایشان پیش بیاید، از رفتن به سمت آن میترسند."

۲- پیروی از حس ششم

پیروی از حس ششم از جمله راههای اصلی برای به چنگ آوردن فرصتهای تازه است؛ کاری که خوششانسها از انجامش ابایی ندارند. اگر چیزی به نظرشان خوب بیاید، با اعتماد به حس درونی خود جلو میروند.

اما بدشانسها به شکل ذاتی بیش از حد به یک موضوع فکر و آن را تجریه و تحلیل میکنند؛ چیزی که در نهایت به ضررشان تمام میشود.

۳- در انتظار موفقیت

از آنجایی که آدمهای خوششانس خوشبین هم هستند، انتظار دارند در همه کارها موفق شوند. وایزمن میگوید: "این دسته از افراد انتظار دارند همه کارهایشان نتیجه بدهد و این طرز فکر باعث میشود پیشبینیشان درست از آب درآید."

۴- حفظ تفکر مثبت

اتفاقات بد برای همه میافتند اما آدمهای خوششانس این توانایی را دارند که دوباره روی پای خود بایستند. آنها از تجربیات خود درس میگیرند و ادامه میدهند. چنین رویکردی حتی میتواند بدشانسی را به خوششانسی تبدیل کند.



همه ما بیصبرانه در پی تغییر در خود هستیم چرا که انسان کامل نیست و لازمه رسیدن به تکامل تغییر مداوم هست. همه ما دوست داریم عادت های خوبی در خود ایجاد کنیم و عادتهای بد را از شخصیت خود حذف کنیم. این خواسته تمام افراد هست و هیچ استثنایی نداره. اگر ما قادر به تغییر در خود نباشیم تمام زندگی درجا خواهیم زد و هیچ پیشرفتی نخواهیم داشت.

قانون علت و معلول هم معرف حضور همه هست. این قانونی جهانی و به طور خلاصه میگه برای هر پدیده علتی وجود داره. هر جا اتفاقی داره میوفته حتما دلیلی پشتش هست. اگر بارون میاد به دلیل وجود ابرهاست. اگر روز  هست به دلیل وجود خورشید. اگر شما عصبانی هستید حتما علتی داره که عصبانی شدید یا اگر خوشحالید حتما به دلیلی احساس خوشحالی میکنید.

همیشه به یاد داشته باشید یه تغییر خوب یه تغییر پایدار و ماندگاره یعنی اگر تغییری کوتاه مدت به خود بدهید و دوباره برگردید به روال گذشته در اصل این تغییر هیچ ارزشی نداشته و نمیتونه باعث پیشرفت شما باشه.

برای اینکه تغییر پایدار باشه ما باید ریشه یا به عبارت دیگه علت رو از بین ببریم در غیر اینصورت با تغییر معلول همیشه تغییر کوتاه مدت خواهید داشت.

باید کار ریشه ای انجام بشه یا به قول قدیمیها دندون خراب رو از ریشه کند.

حالا شما یه رفتار بد دارید که میخواهید تغییر بدید از اونجایی که این رفتار معلول هست نمیتونید با تغییر اون یه تغییر پایدار داشته باشید بلکه باید ریشه این رفتار رو پیدا کنید و تغییر بدید به همین راحتی. مثلا عصبانیت. شما عصبانی میشید به دلیلی (علت) و حرفهایی میزنید که بعدا به شدت از اونها پشیمون میشید. شاید این حرفها به قدری بد باشند که دل شریک زندگیتون رو بشکنن یا باعث جریحه دار شدن غرور کسی بشن و هیچگاه دیگه نشه جبرانشون کرد.حالا فرض کنید میخواهید این رفتارو تغییر بدید شما نمیتونید توی عصبانی شدن تغییری ایجاد کنید بلکه باید دلیل عصبانی شدن رو تغییر بدید. به طور مثال شما انتقاد پذیر نیستید و به محض انتقاد ازتون از کوره در می رید.اینکه بگید دفعه بعد که کسی انتقاد کرد عصبانی نمیشم موجب تغییر نخواهد شد بلکه شما باید انتقاد ناپذیری رو تغییر بدید. مثلا به جنبهای مثبت انتقاد سازنده فکر کنید به اینکه به جای عصبانی شدن به هر انتقادی به خوبی فکر کنید و اگر درست بود سعی کنید فکر به حالش کنید و اگر هم غلط بود بتونید در کمال ارامش از خودتون دفاع کنید. در این جور مسایل همیشه کسی که عصبانی میشه بازنده خواهد بود و همه حق را به نفر درگیری میدن حتی اگه انتقادش به دور از واقعیت باشه.

اگر این مطلب برای شما سودمند بود لطفا کامنت بذارید یا اگه نجربه ای توی این زمینه دارید که شاید برای کسی مفید باشه.ممنون

منتظر مطالب بعدی ما از آنتونی رابینز باشید


در

بخش قبل آموختیم که برای هرگونه تغییر که علاقمند هستیم در خود ایجاد کنیم بجای تغییر در رفتار (معلول) می بایست در انگیزه (علت) تغییر ایجاد کنیم. حال این علت یا به عبارت دیگر انگیزه چه می باشد. این علت هرچه باشد نهایتا به دو نیروی کلی برخورد میکنیم. نیروی رنج یا لذت. همه رفتار و احساسات ما یا برای جلوگیری از رنجی است که ما انجام می دهیم یا برای لذت بردن.

زندگی ما نهایتا در این دو نیرو خلاصه میشود جلوگیری از رنج یا بردن لذت و همه رفتارهای ما نیز به نوعی درگیر این نیروهاست. فرض کنید شخصی وجود دارد که خیلی دروغ میگوید. افراد دروغگو معمولا در ابتدا برای اینکه رنجشی به آنها وارد نشود شروع به دروغ گقتن میکنند و بعد از مدتی از اینکار لذت می برند.

اکثر افراد علاقمند هستند که آنچه دارند را حفظ کنند (رنج نداشتن آن رانکشند) تا اینکه لذت چیز جدیدی را بکشند. این همان اینرسی است که باعث میشود اکثر افراد در برابر تغییر از خود مقاومت نشان دهند حتی اگر مطمئن باشند تغییر برای آنها اتفاقات خوبی به دنبال خواهد داشت. همین دلیل است که باعث میشود افراد ترجیح دهند به وضعیت متوسط خود قانع باشند تا اینکه با تغییر به دنبال وضعیت عالی باشند این یعنی دست به ریسک نمی زنند و ما بارها شنیدیم که موفقیتهای بزرگ پشت سر ریسکهای بزرگ ظاهر میشود. این موضوع باعث میشود که در جهان تنها 5 درصد ثروتمند داشته باشیم و سایر افراد در طبقه متوسط یا ضعیف باقی بمانند.

گاهی ما تمایل به انجام کاری داریم ولی مدام آنرا به تعویق می اندازیم این به این دلیل است که در حال حاضر انجام دادن کار دردناک تر از انجام ندادن آن است. ما انچنان کار را به تعویق می اندازیم تا رنجشی ایجاد شود که مارا وادار به انجام کار کند. نمونه بسیار واضح این موضوع دندان است ما انچنان ویزیت دندانپزشک  را به تعویق می اندازیم تا دندان درد بگیریم و این مثالی آشنا برای همه افراد است.

در نتیجه برای تغییر در علت همیشه نیروهای رنج و لذت را در نظر داشته باشید برای کارهایی که می خواهید ترک کنید رنجهای حاصل از انجام کار را در نظر بگیرید و برای عادت به کاری لذتهایی که از انجام کار به زندگی ما وارد خواهد شد را بزرگ کنید.


  


روز شخصی که عاشق کوهنوردی بود به تنهایی از یکی از کوههای بلند منطقه خود بالا رفت ه‌ا آنچنان سرد و مه آنچنان زیاد بود که راه خود را گم کرد و به بیراه رفت ناگهان پایش لغزید از دره به پایین افتاد به لطف طنابی که بخود بسته بود به پایین دره پرتاب نشد و بین هوا و زمین اویزان ماند. بسیار نا امید شد چراکه هیچ کس را در ان حوالی ندیده بود. نا امیدانه فریاد کشید و درخواست کمک کرد. بارها و بارها اما از کمک خبری نبود. طاقتش به پایان زسیده بود پس با قلبی شکسته از خدا طلب کمک کرد. اشک. ریخت و از خدا خواست اگر از این مهلکه نجات یابد چنین و چنان میکند. بعد از مدتی زاری و تضرع ناگهان صدایی شنید که ای گرفتار طناب را ببر. فکر کرد که کابوس میبیند اما باز صدا را شنید که طناب را ببر. 

با خود فکرد کرد من از خدا درخواست کمک کردم انوقت پیام می رسد طناب را ببر عجب. حتما دیوانه شده ام. صبح وقتی گروه نجات بدن بی جان کوهنورد را یافت که تنها ۲ متر با زمین فاصله داشت. 

نکته اینکه گاهی اتفاقات برای ما عجیب است اما در انتها به سود ما خواهد بود. 


میگویند با توجه به جثه فیل،فیل بانان با مشکلات زیادی روبرو هستند. اونها برای کم شدن دردسر وقتی فیلها خیلی کوچک هستند پایشان را به درخت زنجیر میکنند. این زنجیر تا مدتها به پای فیلها متصل هستند. با وجود این زنجیر محدوده حرکت فیلها کوتاه میشود و به این صورت کنترل فیلها ساده تر میگردد. بعد از بزرگ شدن فیلها این زنجیر از پای فیلها باز میشود اما آنها همچنان فکر میکنند چیزی به پایشان متصل است و خیلی کم حرکت میکنند چرا که زنجیر شدن پایشان در مغزشان ملکه شده است بدون اینکه زنجیری در کار باشد. 

محدودیتهای ذهنی ما نیز همچون زنجیر پای فیلها هستند. بدون اینکه محدودیتی وجود داشته باشد ما خود را محدود میکنیم. برخی از این محدودیتها از زمان کودکی در ذهن ما ثبت شده است و گاهی اصلا واقعیت ندارد اما ما در ذهن خود این محدودیتها را داریم و به دلیل آنها محدوده حرکت محدودی برای خود قائل میشویم دقیقا همانند فیلها. 

برای رهایی از این محدودیتها باید زنجیرها را بشکنیم و خود را از آنها ازاد کنیم. بی دلیل نیست که میگویند بیشترین محدودیتها را ما خود برای خود به‌ وجود می آوریم. 

محدودیتهای ذهنی خود را پیدا کنید و سعی در برطرف کردن آنها بکنید به سادگی. 


 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها